Introduction to the story of sweet blood. part :{۱۴}
گوجو در این مدت معنای نگاه سوکونا ، به کانوروماشی شده بود .
چندین ساعت در کتابخانه، روی صندلی نشسته بود مدام چهره کاسارا ، لبخندش ، چشمانش و به همه چیزش فکر میکرد .
با عصبانیت ایستاد و صندلی را از روی زمین برداشت و به دیوار کوبید و گفت:
_ این چه حالیه ساتورو؟! چرا انقدر به اون زن فکر میکنی ؟! لعنت به تو !
چون عاشق شدی دوست من...
گوجو با صدای گتو یخ کرد و به خودش امد و با چشم های ابی رنگش به گتو خیره شد .
زیرلب با ناباوری گفت:
_ چی ؟
گتو مانند همیشه ، لبخندی دلنشین و ملیح زد و باد بزن مشکی رنگش را پشت سرش گرفت و گفت:
این حسی که داره تو رو از درون نابود میکنه عشق هست .... درکت میکنم چون منم تجربه کردم اما برای من خیلی دردناک تمام شد ..
5 years ago***
خدمتکار با ترس و وحشت از در پشتی قصر خون خوار های ماه قرمز فرار کرد و با تمام توانش دوید .
چند ساعت بعد نفس نفس زنان روی زمین ، به یک درخت تنومند تکیه داد و نفسی تازه کرد که ناگهان صدای ملایمی مردی را پشت سرش شنید .
خانم ؟ چیزی شده؟ کمک می خواید؟
خدمتکار از خستگی چشمانش را بست و در تاریکی عمیقی فرو رفت .
خدمتکار وقتی چشمانش را باز کرد روی تختی مخملی و نرم بود و روی پیشانی اش دستمالی تقریبا مرطوب بود و تنش با پتو پوشانده شده بود .
مرد مو مشکی لبخندي دلنشین زد و کنار تخت نشست و گفت:
حالتون خوبه؟
خدمتکار با کمی خجالت گفت:
_ بله .. خوبم ... از کمکتون ممنونم .
مرد مو مشکی گفت:
میتونم بدونم اهل کجا هستید و اسمتون چیه؟
خدمتکار با کمی تردید پاسخ داد :
_ من خدمتکار ویژه قصر خون اشام های ماه قرمز هستم و یک انسان عادی هستم و اسم من ایری شوکو هست .
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
چندین ساعت در کتابخانه، روی صندلی نشسته بود مدام چهره کاسارا ، لبخندش ، چشمانش و به همه چیزش فکر میکرد .
با عصبانیت ایستاد و صندلی را از روی زمین برداشت و به دیوار کوبید و گفت:
_ این چه حالیه ساتورو؟! چرا انقدر به اون زن فکر میکنی ؟! لعنت به تو !
چون عاشق شدی دوست من...
گوجو با صدای گتو یخ کرد و به خودش امد و با چشم های ابی رنگش به گتو خیره شد .
زیرلب با ناباوری گفت:
_ چی ؟
گتو مانند همیشه ، لبخندی دلنشین و ملیح زد و باد بزن مشکی رنگش را پشت سرش گرفت و گفت:
این حسی که داره تو رو از درون نابود میکنه عشق هست .... درکت میکنم چون منم تجربه کردم اما برای من خیلی دردناک تمام شد ..
5 years ago***
خدمتکار با ترس و وحشت از در پشتی قصر خون خوار های ماه قرمز فرار کرد و با تمام توانش دوید .
چند ساعت بعد نفس نفس زنان روی زمین ، به یک درخت تنومند تکیه داد و نفسی تازه کرد که ناگهان صدای ملایمی مردی را پشت سرش شنید .
خانم ؟ چیزی شده؟ کمک می خواید؟
خدمتکار از خستگی چشمانش را بست و در تاریکی عمیقی فرو رفت .
خدمتکار وقتی چشمانش را باز کرد روی تختی مخملی و نرم بود و روی پیشانی اش دستمالی تقریبا مرطوب بود و تنش با پتو پوشانده شده بود .
مرد مو مشکی لبخندي دلنشین زد و کنار تخت نشست و گفت:
حالتون خوبه؟
خدمتکار با کمی خجالت گفت:
_ بله .. خوبم ... از کمکتون ممنونم .
مرد مو مشکی گفت:
میتونم بدونم اهل کجا هستید و اسمتون چیه؟
خدمتکار با کمی تردید پاسخ داد :
_ من خدمتکار ویژه قصر خون اشام های ماه قرمز هستم و یک انسان عادی هستم و اسم من ایری شوکو هست .
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
۴.۴k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.